در روستای «اسپیران» کار انساندوستانه خانواده مرحومه «زهرا ناصری» برای رضایت به اهدای عضو، چراغ راه اهالی برای ثبتنام و دریافت کارت اهدای عضو شده است.
خبرگزاری فارس تبریز- معصومه درخشان: هنوز چهلم همسرش نشده است.لباس عزا به تن دارد و داغدار است،ولی وقتی پشت خط تلفن میگویم میخواهم از دل بزرگ شما بنویسم که چطور رضایت دادید تا اعضای بدن همسرتان به چند بیمار چشمانتظار اهدا شود صادقانه میگوید" چرا دروغ بگویم اول اصلاً راضی نبودم. یعنی هیچکس راضی نبود".در همان تماس تلفنی میخواهد سیر تا پیاز ماجرا را برایم تعریف کند ولی من مانعش میشوم. دلم میخواهم حرفهایش را رودررو بشنوم برای همین نشانی منزلشان را میپرسم و راهی روستای اسپیران میشوم. یکساعتی طول میکشد به روستای اسپیران و منزل آقای عیوضی برسم. آقای عیوضی به همراه برادران همسرش به استقبالم میآیند و راهنمایی میکنند به داخل بروم. همه لباس مشکی عزا به تن دارند.
دختر جوانی با چای و خرما پذیرایی میکند.برای شادی روح مرحومه زهرا ناصری همسر آقای عیوضی سلاموصلوات فرستاده و فاتحه میخوانیم. خانواده مرحومه زهرا ناصری (همسر،پنج برادر و دو خواهر) با رضایت به اهدای عضو بهعنوان اولین خانواده چراغکار فرهنگی اهدای عضو را در روستای اسپیران عتیق روشن کردهاند.
زندگی خوبی داشتیم
خانم "زهرا ناصری آغاج اوغلی" و آقای "فرج عیوضی" در سال ۱۳۹۰ دل به دل هم داده و ازدواج کردند. زندگی ساده آنها در روستای اسپیران عتیق یا در اصطلاح محلی" داش اسپیران" شروع شد.حالا آقای عیوضی به یاد آن روزها یادش به خیر میگوید" زندگی ساده و دوستداشتنی برای خودمان ساخته بودیم.همسرم خوشاخلاق، مهربان و مهماننواز بود، در زندگی مشترک با کموزیاد من همراه بود و گلایهای نداشت.آقای عیوضی غم عمیقی در جانش نهفته شمردهشمرده حرف میزند. در این چند دقیقه کوتاه انگار این ۱۳ سال زندگی مشترک همچون فیلمی مقابل چشمهایش پخش میشود. آه میکشد" زندگیه دیگه بالا و پائین زیادی داره، یک روز هست، یک روز نیست،گاهی وقتها من زود عصبانی میشدم ولی همسرم همیشه میگفت ناراحت و عصبانی نشو،کمی آرام باش همه چی حل میشه. زندگی خوبی داشتیم" وقتی میخواهد از آن شبی بگوید که زهرای مهربانش برای همیشه چشمهایش را بست چشمهایش به اشک مینشیند با پشتدست اشکش را پاک میکند" زهرا خانم سابقه هیچ بیماری نداشت که دکتر برود. فقط یک هفته قبل از این حادثه به مرکز بهداشت روستا رفته بود آنجا گفته بودند فشارخون داری و یک قرص داده بودند که هر روز یک عدد از این قرصها بخور". پنج برادر زهرا خانم هم تأیید میکنند خواهرشان سابقه هیچ بیماری نداشت.
امیدی به بازگشت زهرا نیست
آقای عیوضی ادامه میدهد: آن شب ما شام خوردیم بعد از شام تلویزیون نگاه میکردیم، همسرم چای و میوه آورد. یادم است ساعت ۱۱ و ۱۰ دقیقه شب بود همسرم گفت سرم درد میکند، سرم گیج میرود. شربت آبلیمو برایش آوردم. کمی از آن شربت خورد ولی زود استفراغ کرد.پیشانی زهرا زرد شد و پاهایش قفل کرد.نتوانست حرکتی بکند و حرف بزند و به زمین افتاد.در همان چند دقیقه دچار سکته مغزی شده بود. هرچه زودتر به بیمارستان عالینسب تبریز آوردم. در همان لحظه اول که دکتر نگاه کرد گفت"متأسفانه همسرت دچار مرگمغزیشده زودتر به بیمارستان امام رضا(ع) منتقل کنید" آقای دکتر یعنی دیگر امیدی به اینکه همسرم دوباره چشمهایش را باز کند نیست؟ نه متأسفانه. زهرای من برای همیشه چشمهایش را بست و دنیایش را عوض کرد.
کاری از دست هیچکس ساخته نیست
هنوز چهلم مرحومه زهرا ناصری برگزار نشده، همسر و پنج برادر و دو خواهر داغدار این عزیز سفرکرده اند.کمی صبر میکنم تا کمی آرامتر شود و در این مدت به بیش از ۲۸ هزار بیماری فکر میکنم که چشم به دهان دکترها دوختهاند تا بشنوند خانوادهای اعضای بدنش عزیزش را اهدا کرده و میتوانی امروز پیوند عضو شوی. صحبتهایمان که به اینجا میرسد علی ناصری برادر مرحومه زهرا خانم ادامه ماجرا را روایت میکند" آقای عیوضی که خواهرم را به بیمارستان برده بود اولین نفر به من زنگ زد. سریع به بیمارستان رفتم. پرسیدم پس خواهرم کجاست. گفت بردند اکو مغزی بگیرند.وقتی خواهرم را آوردند دیدم هیچ حرکتی ندارد و روی تخت است. هر چند دقیقه با دستگاه شوک میدادند تمام بدنش میلرزید.یکی از دکترها مرا صدا کرد و پرسید چه نسبتی با این خانم داری؟ گفتم برادرش هستم. دکتر گفت" متأسفانه خواهر شما در اثر سکته مغزی دچار مرگمغزیشده و خون لخته شده در مغز را بههیچوجه نمیتوان عمل کرد و هیچ کاری از دست ما ساخته نیست. فقط شما یک کار میتوانید انجام دهید و اعضای بدن خواهرتان را به بیمارانی که نیازمند هستند اهدا کنید. با اهدای عضو میتوانید چند نفر را به زندگی برگردانید."
تصمیم کبری
با شنیدن حرف دکتر، من رضایت خودم را اعلام کردم و بعد به خواهر و برادرهایم زنگزده و گفتم بیایید خواهرجان را ببینید. وقتی آمدند موضوع اهدای عضو را مطرح کردم هیچکس راضی نبود. شوهرخواهرم و بقیه خواهر و برادرهایم مخالفت کردند. میگفتند چطور رضایت بدهیم خواهرمان زجر بکشد.اینجا مسئولیت علی آقا سنگین بود. راضیکردن شوهرخواهر و بقیه به نظر سخت میرسید. علی آقا خسته نشد با هر روشی که میتوانست با آنها صحبت کرد از اینکه بیماران زیادی چشمبهراه هستند اگر ما یکی از این بیماران بودیم دلمان میخواست خانوادههایی که عزیزشان مرگمغزیشده هر چه زودتر به اهدای عضو راضی شوند. اصلاً چه احسان و نیکی بهتر از زندگی بخشیدن به چند نفر بیمار در حق خواهرمان. اینطوری یاد خواهرمان در دل ما و چند نفر بیماری که به زندگی بر میگردند برای همیشه زنده است.بیایید نگذاریم اعضای سالم وجود خواهرمان زیر خروارها خاک بپوسد و پودر شود درحالیکه میتواند چند نفر را خوشحال کرده و امید را به زندگی آنها هدیه کند. لطف خدا باعث شد صحبتهای ازدلبرآمده علی آقا در دلشان نشست و به اهدای عضو راضی شدند.
خداحافظی اهالی روستا
" آن روز وقت ملاقات بود همه اهالی روستا به دیدن خواهرم آمدند. چشمهای خواهرم بسته بود. همه اهالی روستا با خواهرم خداحافظی کردیم."روز سهشنبه ۲۳ فروردین امسال بعد از اینکه در کمیسیون پزشکی هم مرگ مغزی تأیید شد و رضایت خانواده ما ضمیمه پرونده شد خواهرم را به اتاق عمل برده و اعضای بدنش به بیماران نیازمند پیوند عضو اهدا شد و بعدازظهر همان روز در مزارستان روستای زادگاهش دفن گردید.
اطلاعاتی در مورد اهدای عضو نداشتیم
آیا شما در مورد اهدای عضو اطلاعات قبلی داشتید؟ این سوالم را آقاداداش ناصری برادر بزرگتر مرحومه زهرا خانم جواب میدهد" راستش ما هیچ اطلاعاتی در این مورد نداشتیم. در مناطق روستایی هیچکدام از اهالی در این موضوع اطلاع و آگاهی ندارند.دکتر گفت هر فرد نمیتواند اهدای عضو داشته باشد. اهدای عضو فقط در شرایط مرگ مغزی شدن افراد است. با صحبتهای برادرم و اینکه اینطوری بهتر از هر چیزی نام و یاد خواهرمان در دلها زنده است برای رضای خدا این کار را انجام دادیم. خدا محبت بیماران چشمانتظار را در دل ما انداخت و ما دلمان به این کار راضی شد والا قبلاً هیچکدام از ما راضی نبودیم.
خواهر همسایه ناجی شوهرم
آقاداداش حالا دلش روشن است مدام در حرفهایش تأکید میکند خدا عنایت کرد تا چند بیمار به زندگی لبخند بزنند." با رضایت ما کبد و کلیههای خواهرم به چند بیمار پیوند زده شد" علی آقا حرفهای برادرش را تکمیل میکند" آن طور که دکتر در بیمارستان به من گفت کبد خواهرم به پنج قسمت تقسیم شده بود و به پنج نفر میخواستند پیوند بزنند".آقاداداش لبخند میزند خاطرهای از روز پیوند یادش افتاده است" روزی که در سالن انتظار نشسته بودیم و منتظر عمل جراحی خواهرم بودیم کمی آنطرفتر چند خانم هم نشسته بودند. همسرم پیش من آمد و گفت این خانمها که اینجا نشستهاند را یادت میآید؟ گفتم نه همسرم گفت یکی از این خانمها در تبریز همسایه دیواربهدیوار ما بود که پنج سال در آن محله زندگی میکردیم. رفتیم با این خانمها حال و احوالپرسی کردیم. شما کجا اینجا کجا؟ آنها هم همین سوال پرسیدند.خانم همسایه گفت شوهرم ۱۰ سال است مریضه و الان هشت سال در نوبت پیوند عضو برای دریافت کلیه است. امروز از بیمارستان زنگ زدند بیا بستری شو میخواهیم کلیه یک خانم مرگمغزیشده را به تو پیوند بزنیم. تا این حرف را شنیدم گفتم میدانی آن خانم خواهر من است که برای اهدای عضو رضایت دادهایم و حالا منتظریم کار تیم پزشکی تمام شود.خانم همسایه از خوشحالی گریه کرد و به پدرش و پدرشوهرش زنگ زد و گفت بیایید بیمارستان. خواهر همسایه ما ناجی شوهرم شده. خدا بهوسیله اینها شوهرم را به زندگی برمیگردند.
اشکها و لبخندها در هم می آمیزد
اینجاست که اشکها و لبخندها در هم میآمیزد. دستها و دلها به آسمان بلند میشود. هر دو برای تشکر از خدا. یکی برای آرامش دلش و شادی روح عزیز ازدسترفته دعا میکند و دیگری خدا را بهخاطر بخشیدن نعمت زندگی دوباره شکر میکند.
کنارم خانم عزیزه ناصری خواهر بزرگ مرحومه زهرا خانم نشسته است با شنیدن حرفهای برادرش دلتنگ خواهرش میشود به پهنای صورت اشک میریزد. گریههای او فضای خانه را پر از ماتم میکند.بغض در گلو ماندهاش راه آمدن واژهها را سد میکند.مثلاینکه میخواهد اندوهبارترین جملاتش را بگوید.در میان هقهق گریههایش فقط دو جمله میگوید "خواهر نازنینم مرا تنها گذاشتی و رفتی،بعد از تو با کی می توانم درد دل کنم. بعد از فوت مادرم هم خواهرم بودی و هم مادرم. همیشه در قلب من جاداری."برای آرامش دلش دعا کره و صبر میکنم کمی آرام شود. بهعکس خواهرش دست میکشد" عزیزم ما برای رضای خدا اعضای بدنت را اهدا کردیم تا برای همیشه نامت و یادت در دلها جاودانه بماند."
درخواست میکنم سر مزار زهرا خانم برویم. با همه اعضای خانواده به روستای "آغاج اوغلی" که زادگاه زهرا خانم است میرویم.آقای عیوضی سنگ مزار همسرش را با آب میشوید. نوای محزون تلاوت قرآن کریم فضا را معطر میکند. او با چشمهایی که بارانی شده فاتحه میخواند.خواهر و برادرها نیز صلوات و فاتحهای نثار روح آن عزیز سفرکرده میکنند.این خانواده چراغ یک کار خیر و انساندوستانه را در روستای اسپیران جدید، اسپیران عتیق و روستای آغاج اوغلی روشن کردهاند نشان به آن نشان که بعدازاین کارفرهنگی تعداد زیادی از هم ولایتیهای آنها در شهرهای تبریز، تهران و روستاهای اطراف با آنها تماس گرفته و ضمن عرض تسلیت بهخاطر این کار انسانی از آنان تشکر کردهاند و تعداد زیادی از آنان هم برای دریافت کارت اهدای عضو پیشقدم شدهاند و این آغاز یک راه مبارک است.